بهارنازبهارناز، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

مامان مهشید و دختراش

گلک

1390/3/19 22:31
نویسنده : مهشید
920 بازدید
اشتراک گذاری

گلای مامان هر روز بیشتر از روز قبل مامانی رو عاشق خودشون می کنن. بهارناز خیلی شیرین زبون تر از قبل شده، به همه سلام می کنه و خداحافظی رو فراموش نمی کنه، همه مردها عمو هستن و تمام خانم ها خاله تا جایی که به عمه هاش هم میگه خاله.

اونقدر نازه که مامانی مدام با دوربین دنبالش می کنه تا مبادا لحظه ای رو که شیرین زبونی جدیدی می کنه یا حرکت قشنگی انجام میده رو از دست بده.

هر روز مثل عروسک ها لباس تنش می کنه و موهاش رو مدلهای مختلف درست می کنه و میشینه و از تماشای خلقت خداوند لذت می بره و به خودش و بابایی دست مریزاد می گه.

گلک هر روز به مامانی میگه خوب غذا می خوره تا بزرگ بشه و بتونه بره مهد اما اونقدر شیطونه که تا شروع میکنه به بازی کردن همه چیز از یادش می ره و دیگه حتی نمیشه در مورد بزرگ شدنش هیچ نظریه ای داد.

عاشق رقصیدن و عکس گرفتنه، جوری که مطمئنم اگر تو یکی از کشورهای اروپایی زندگی می کردیم حتما در آینده یه مدل خوب می شد.

گاهی آجی کوچمولوش رو بغل می کنه و می گه ایلی ایلی دوستش دارم و ٥ دقیقه بعدش هم می بینی داره داد می زنه که چرا به موهاش دست زده یا چرا کاغذ نقاشیش رو برداشته، وقتی هم بهش میگیم خوب یکم ازش فاصله بگیر و دورتر بشین میگه نمی خوام آجی اودمه می خوام باهاش بازی کنم.

گلک تازگی ها از شب و تاریکی می ترسه و گاهی با ترس از خواب می پره و شروع می کنه به هزیون گفتن. و من و بابایی تنها کاری که می کنیم اینه که بغلش می کنیم و برای اطمینان خاطرش چراغ رو روشن می کنیم.

بابا مهدی می برسه گلک بابا کیه فورا میگه بهارناز، نازک بابایی کیه زود می گه پری ناز.

پسندها (1)

نظرات (0)